مليكامليكا، تا این لحظه: 19 سال و 1 ماه و 2 روز سن داره
محمد حسن و امیر حسنمحمد حسن و امیر حسن، تا این لحظه: 10 سال و 5 ماه و 23 روز سن داره

ملیکا جون (شروع زندگی جدید مامان و بابا)

ملیکا و اولین روز مدرسه (جشن شکوفه ها)

امروز ساعت یک ربع به هفت ملیکا رو از خواب بیدار کردم صبحونه خوردیم البته اینم بگم که خودم تا صبح نخوابیدم همش خواب می دیدم که به مدرسه نرسیدم.......... بابای ملیکا برای دختر گلش اسفند دود کرد و ملیکا رو از زیر قرآن رد کردیم ملیکا هم می گفت مامان نمی دونم چرا استرس دارم!!!!!!! خلاصه همگی شور و شوق داشتیم عکس هم انداختیم و خلاصه به سلامتی ملیکا رو راهی مدرسه کردیم البته سه تایی توی مدرسه هم جشن بود و یه نمایش خیلی خنده دار از گروه هنری هفت آسمون که واقعا خنده دار بود و بعد بچه ها کلاس بندی شدند و کلا دو تا کلاس اول دارند که اسم معلم ملیکا خانوم "سعید" هستش و بعدش بچه ها سر کلاس رفتند و با معلم خودشون آشنا شدند و هدیه و گل گرفتن ....
30 شهريور 1390

ملیکا و دندان لق

بالاخره ملیکا دندونش لق شد دندون های پایینش لق شده هر روز جلو آینه وایمیسته و میگه مامان کی دندونم می افته ؟؟؟ ملیکا چون کلا دیر دندون در آورده اولین دندونش رو تو 13 ماهگی دراورده برای همین فکر کنم دندونش هم دیر می افته چون هم سن و سالاش الان دو سه تا دندون هاشون ریخته خلاصه مبارکت باشنه دختر گلم   ...
19 شهريور 1390

ملیکا و ماه رمضون

چند روز پیش ملیکا از من پرسید مامان ماه رمضون کی تموم میشه منم گفتم چند روز دیه حدودا دو سه روز دیگه ملیکا هم گفت: مامان خیلی زود گذشت من که چیزی نفهمیدم اصلا سخت نبود (!!!!!) یه روز هم میخواست روزه بگیره و اصرار داشت که حتما سحر بیدارش کنیم و من هم بیدارش کردم خلاصه خیلی زود بلند شد و اومد سر سفره و جاتون خالی لوبیا پلو داشتیم حدود شیش هفت تا قاشق خورد و یه لیوان آب هم خورد و سریع خوابید فرداش ساعت 10 بیدار شد و گفت مامان صبحونه بده منم گفتم عزیزم مگه روزه نیستی اونم گفت آهان یادم رفته بود ولی بعد از یک ساعت دیگه اومد و گفت مامان من که هنوز به سن تکلیف نرسیدم پس روزه نمی گیرم (!!!!) ...
13 شهريور 1390
1